در کوچه‌های خلوت

در کوچه‌های خلوت
با خود قدم می‌زنم
هر سنگی که به پایم می‌خورد
یادآور دست‌هایی ست
که ناخواسته روزی به دیگری ضربه زده‌اند

هر حرکت
هر نیت
چون موجی در رودخانه‌ی زندگی
به سوی خودم بازمی‌گردد

خنده‌ای که بر لب کسی می‌نشانم
گرمی‌اش در قلبم خانه می‌کند

گریه‌ای که نادیده می‌گیرم
سنگینی‌اش بر دوشم می‌افتد

مهری که می پراکنم
چون پرنده ای سپید
به خانه ی من باز خواهد گشت

عشق
حتی اگر به آهستگی بکارم
سبز می‌شود
و شاخه‌هایش مرا در آغوش می‌گیرد

و نفرت
هرچقدر پنهان
گره‌ای است که در دست خودم می‌بندم

راه اگرچه پیچ و خم
اما مقصدش همیشه من هستم

هر نیکی و هر بدی
بازتابی ست که به چشم خودم می‌تابد

و من آرام و محتاط هستم
چرا که جهان
چون بومرگی
هر حرکتم را بازمی‌گرداند


الهام رضایی خلیق

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.