برگی که سکون نموده بر روی زمین

برگی که سکون نموده بر روی زمین
با چشم حقارتش مبین گشته غمین

در صبح بهار جلوه گر بوده به رخ
بر شاخهٔ تاک بود پر نقش و وزین

از سایهٔ خُرّمش گرفتی نــــــفسی
از تابش هور گرم، الفت به از این؟

اکنون شده نقش خاک بی روح تنش
با هــــــر وزشی ز باد غلتد به جبین

ماییم چــــو برگ زرد یا سبزه رخی
در چنگ زمان اسیر و بـــا درد قرین

روزی برسد ز شاخه افتیم چــو برگ
مرگی که به راه ما نشسته بـه کمین

از سایهٔ خود سعادتی بخش کسان
برگی که سکون نموده بر روی زمین


سعادت کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.