غمی نیست.

غمی نیست.
میان خارزار گل می کارم.
کنارش می نشینم و
برایش از آرمان شهر رویاها
داستان می سرایم.
با ریشه های در خاک
پروازش می دهم در آسمان عشق.
لالایی محبت زمزمه می کنم در گوشش.
"گل من ببال.

گل من شکوفا شو و بخند.
گل من رنگ دیگر بده به آغوش بیابان.
زمین را از حس ظریف گل بودن
تر کن."
گل من شاید ببالد.
شاید چشم هایم جویباری شود
سیراب کند زمینش را به اشک شور.
شاید دستانم بلبلی شود
برآورد هر آنچه هوس دارد از عشق
از معشوق.
نور خورشیدش میشوم
ستاره ی شب هایش.
نه نمی‌گذارم بپژمرد.
نمی‌گذارم.
اگر؟
خوب اگر.
اگر پژمرد خود گل می شوم.
شکوفه می کنم
دنیا می شوم.
بیابان را بهشت می کنم.
به اشک چشم لب تشنه سیراب می کنم.
قد می افرازم به سمت آسمان
و با ریشه در خاک پرواز می کنم.
تو؟
تو فقط شاهدم باش.
تو برایم بخوان.
تو بلبلم باش.

سحر غفوریان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.