پیراهنت را حسودم!

پیراهنت را حسودم!
که بی‌رحم بر تنِ تو می‌چسبد،
بی آنکه بداند من تشنه‌ام
تا از کویرِ پوستت جرعه‌ای آب بخورم.
ای دکمه‌هایِ سربه‌مهر، قفل‌هایِ کوچکِ حریر
چه کسی به شما اجازه داد نگهبانِ آن نازک‌تنِ زیبای من باشید؟
آرزو دارم با دندان، یکی‌یکی بازتان کنم،
تا نقشِ ترانه‌هایِ ممنوعه را بر سینه‌اش بنویسم.
پیانو ، شاعری که شاهدِ رازِ دست‌هایِ ما بود
عشق را پیش از آن‌که به زبان بیاوریم، نواخت!
و در رقصِ تانگو، آن‌گاه که تن‌هایمان معبدِ هم شد،
معراجِ نفس‌هایمان را
در «اکنونِ بودن و شدن»
به شاعرانه‌ترین نُت‌ها نواخت...


حسین گودرزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.