شب و روز از تو می‌گویم سحن‌ها با خیالِ خود

شب و روز از تو می‌گویم سحن‌ها با خیالِ خود
از آن روزی که سپردی مرا تنها به حالِ خود

کجا رفتی؟ چرا رفتی؟ که از خود هرچه می‌پرسم
نمی‌دانم نمی‌یابم جوابی بر سئوالِ خود

چنان درگیرِ این فکرم به کنجِ دردِ تنهایی
چو مرغی سر فرو بُردم به زیرِ پر و بالِ خود


شبیهِ خوابِ مهتابی که بر مرداب می‌افتد
شبانه قرص می‌افتم به عمقِ سردِ چالِ خود

شکسته دستِ احساسم که پا گردن نمی‌گیرد
که دل باید بیاویزد به گردن این وبالِ خود

کجا آسان رود از خاطرِ آزرده یادی که
نه مشکل با کسی دارد نه مشکل با زوالِ خود

آرش آزرم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.