می دانستم

می دانستم
از همان آغاز‌ِآشنایی
راهمان از هم جدا بود
تو در راه دیگری
مثل پرنده ای عاشق
سرگردان
از این سو به آن سو‌
آوازه خوان
سرشار از شور
ومن
نیز بسوی دیگر
در نبودنت
امید وار به امدنت
برایت
شعر می سرودم‌
در رویا
ودر کشاکش
یک عشق
در شعری بی پایان
تا روز دیدنت
شاید
در تقاطع راهمان
پس شتاب کن
که راه پر پیچ وهم است
ومن
بیقرار دیدنت


بهرام معینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.