نفس خود را حبس نموده،

نفس خود را حبس نموده،
رخ به دلهره نیمه تاریک خود،
مغموم،
پرتوهایش را نثار میکند.

سکوتی مخوف،
در سپهر اختر افروز شایع است.
لیک،
صدای آه است،
که از چینه های سیم خاردار زندان بگوش می‌رسد.

اضطراب سنگین آسمان،
در نجوای گوش خراش رعد،
ونم نم باران ،
درچشم ترک خورده یک محبوس،
آهاری خاطرم را میآزارد.

در دریای شامه نواز تنهاییم،
غوطه میخورم،
وچشم به مجمع الجزایر ستارگان دارم.

نگاه نجابت پر فتوح افق،
در سردی برف خفته است.
وآوازی حزن،
پیکره دلربایی را خونین میکند.


حجت جوانمرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.