"انسان" جان،

"انسان" جان،
در ژرف ترین نقطهء کوه یخی،
که قله اش پیداست
نگاهت را شنیدم،
وَ بُغض‌‌َت؛ پای درخت چندصدسالهء محتضر را، بارها زیسته‌ام ...

به غربت این غم:
چشمانِ خنثی،
زبان‌های قاضی،
وَ گوش‌های سنگین را،
طاقت بیاور!


که گاهِ "رهایی"
ارواح گیاهان،
عاشقانه ...
در آغوش‌مان خواهند گرفت؛
که به "آدم" امیدی نیست

علی لشگریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد