درون سینه‌ام عشقی نهان بود

درون سینه‌ام عشقی نهان بود
به دختری که جانم از آن بود

نگاهش آتش و دلش ز جنس نور
ولی در قلب او ترسی عیان بود

مادرت سد راه این احساس است
تا او هست دلم در التماس است

بکش او را، بیاور قلب او را
تا باور کنم عشقت بی‌قیاس است

چه خونی ریخت بر دستان عاشق
چه زهری ریخت در پیمان عاشق

میان عشق و وجدانش جدالی
چه شد آخر نصیب جان عاشق

آیا میشود با عشق شیطان شد
ز انسانیت برید و نادان شد

چگونه می‌شود با دست خود کشت
همان کس را که با غمش احوالاتت آشفته میشد

به این سوالم نمی‌دهی جوابی
که آیا عشق توجیح میکند گناهی

گرفت در دست و ره سویه خانه کرد
به امید وصال دل را روانه کرد

در آن شب تار با دلی پر امید
به سویه دختری که مادرش فدایش گردید

در راه قلب و پایش لغزید ناگهان
بر زمین افتاد با زخمی عیان

ارنجش خونین دلش پر از غم بود
ولی یاد وصال برایه دردش مرهم بود

ناگهان صدایی شنید از درون
صدایع مادرش لالایی مثل اذون

مکن اینکار مرو این راه شوم
که عشق ناحسابی آخر دهد جنون

دلش لرزید و قدم هایش سست شد
میان عشق و مادر وجودش سست شد

صدایع قلب مادرش آخرین پیام
شکست در وجودش ارزویه تمام

پشیمانی اش دیگر دیر بود در این مرداب گناه
تصمیمش را گرفته بود با قلبی سیاه

به یاد آورد نگاه مهربانش
آغوش گرم او لالایی شبانش

ولی تصویر معشوق اورا اسیر کرد
در چاهی از جنون اورا حقیر کرد

به ناگه خنجری در قلب خود فرو کرد
تمام قصه را با خون خود مرور کرد

در آخرین نفس جانش مادر را صدا زد
با دلی شکسته به سویه جهنمی پر زد

سینا باقری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد