آی آسمان آی آسمان باور اش ندارم

آی آسمان
آی آسمان
باور اش ندارم
اینگونه به خاک سیه عشق نشسته ام
و یک تنه سیل شیونی گشته ام
به تن زار خودم
درنده بر پوستین
برنده بر گلوی جان

آی آسمان
آسمان
چگونه باور اش باشد
رفتن اش را
او که یگانه زیستگاه من بود
خرم و شیرین
چگونه در گریزگاه ابرها بجویم اش
او که بوم و بر من بود

نگاه کن
نگاه کن آسمان
چگونه پشت این دریچه های بسته
تشت خون به سر گرفته اند چشمانم

اما دریغا
دریغا از باریکه نگاهی
تا برساند اش رنگ ضجه های مرا

هر چند
او خود دل خون است از من
اما نمی‌دانست آیا
آنکه سیب می‌چیند
خونین دل تر است
بی قرار تر
ناشکیب تر

آسمان
آی آسمان
تو قاصد قاصدکی دل شکسته باش
برسان و بپیچ به پای زرین ساق اش
بگویش از من :
زهدان چی‌ماه جز درد نمی زایید
تو با رفتن ات
سقط جان اش نکن

دختر ناز ارژن همه هستی اش
جوانه ای شد از ترانه‌ی عشق
تو خاکستر
جنگل اش
نکن ...

آسمان
آسمان
چون تن مخملین نسیمی
برسانو بگویش به زبان مادری ام
چون آن‌گاه برای نخستین
لرزاندم دل اش را :

گِلارَمه نَذِرِت شیرینکم
هِناسَم خِرِت کل کسکم
نرو
نرو دردِت وِ قلبم
نرو هوسکم
نرو ...
: عشق
دختر بچه‌ای خردسال نمی‌خواهد
زن بالغی می‌خواهد
که از برای یک جفت کفش
دل‌ اش نشکند ....


چی ماه بخشنده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد