نگرانم که مبادا زِبرم بگریزد

نگرانم شده، نگران زین روزم
که چه حیف گشته لحظه به لحظه امروزم

نگرانم که مبادا زِبرم بگریزد
آن امیدی که بدان بسته دلم هر روزم

رفته در سایه ی وَهمی که مرا در بَرداشت
مانده‌ام بی‌خبر از وعده‌ی فردا، سوزم

ای دریغا که به هر لحظه نگاهی کردم
بی ثَمر ماند همه حسرت دیروز و امروزم


ابوالقاسم میدانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.