ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشم تو چون شعله ای بر هیزم جان می زند
ابروانت تیر احساس را به چشمان می زند
ناز خریده ناز چشمان و تن عصیانگرت
خنده ات بر جان چنان شمشیر بُران می زند
باغ لب هایت پر از انگور سرخ بوسه گشت
بوسه ای مستانه را بر عقل حیران می زند
همچو یوسف گشته ام زندانی و چشمان تو
گو کلید بر قفل این ویرانه زندان می زند
این دل از شوق تماشایت در این فصل خزان
دشتی از گلواژهٔ عشق را به دامان می زند
شور و شیدایی و رسوایی و این دنیای حس
بانگ رسوایی بر این پیر را نمایان می زند
هر چه پیش آید خوش آید ما که سر مست گشته ایم
عشق خرامان آمد و بر سینه مستان می زند
ایوب محمدی