خنده از دل می‌برد افسردگی را

خنده از دل می‌برد افسردگی را
خنده از جان می‌برد دلمردگی را

من از عشق و وفا با تو نگویم
دهد شوقی و شوری زندگی را
همه شب خدا را صدا می‌کنم
تو را از ته دل دعا می‌کنم

تو را دوست دارم نگویم به تو
به جان و دل خود جفا می‌کنم
به خلوت نشستن سکوتت خوش است
از آن چشم آبی نگاهت خوش است

مرا دوست داری نگویی به من
به دل سر پنهان و رازت خوش است
نگاه بی‌گناهش چون کبوتر
دود گاهی به این ور گه به آن ور

پی آدم شده در روزگارش
بناگه می‌برد تیری ورا سر
چو خورشیدی تن و جان را بیافروز
حقیقت را ز اطرافت بیاموز

مگو همچون شبم غرق سیاهی
که بعد از شب ببینی چهره روز

فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد