چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب

چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب
که می‌بارد سرشک غم دمادم بی‌امان امشب

به ناله ابر می‌خواند غزل‌های جدایی را
نسیم آهسته می‌گوید حدیث عاشقان امشب

چنان در شور می‌رقصد دل دیوانه در زنجیر
که گویی می‌زند آتش به جان بی‌گمان امشب

شکسته می‌نوازد باد بر ساز درختانش
شکایت می‌کند از هجر این باغ و خزان امشب

به یادش تا سحر چشمم نخوابد در ره دیدار
که شاید بازگردد آن نگار مهربان امشب

به یادش شعله‌ها افروختم در بزم تنهایی
ولی آتش نمی‌گیرد دل سردم به جان امشب

نگاهم خیره بر در، که گویا اید آن مه رو
که بشکافد سکوت تلخ این دیر و فراغ امشب

به هر سو سایه‌ای گم می‌شود در پیچ این کوچه
مبادا او نباشد رهگذر، در این جهان امشب

اگر چه دور مانده، عطر او پر کرده دامانم
نسیم از کوچه‌ی یارش رسانده ارمغان امشب

بگو با ماه و اخترها که دیگر تاب هجران نیست
که شاید عشق را سازد سپهر همدمان امشب


ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد