دل که می‌گیرد،مجنون غزل‌خوان می‌شود

دل که می‌گیرد،مجنون غزل‌خوان می‌شود
در فراق لیلی اش، رسوا و حیران می‌شود

می‌چکد حرفِ دل از چشمانِ او بی اختیار
همچو موجی پرخروش، آغازِ طوفان می‌شود

یاد آن چشمانِ جادو میرود در خاطرش
یک نگاهِ ناز او ،صد شعر و دیوان می‌شود

عشق دردیست از سویدای دل و دلدادگی
لیک درمانیست که بر مبتلایان می شود

شورِ عشقِ یوسف، آتش در دلِ کنعان فکند
از وصالش چشمِ یعقوب، نورباران می‌شود

قصه‌ی عشق و فراق و حسرتِ دلدادگی
شعرِ اقبال است ، جانا تقدیم یاران می‌شود


احمد برزگری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد