ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رفتی و اشک مرا دیدی ولی حالا چرا؟
شعله بر جانم کشیدی، بیصدا، حالا چرا؟
دل به عشقِ تو سپردم، تا ابد خواندی مرا
عهد خود شکستی ز ما،ای بی وفا حالا چرا؟
شوق دیدار تو هر شب جان من را زنده کرد
بیخبر رفتی و خاکستر شد دعا، حالا چرا؟
زلف تو شامِ جهان را نورِ جاویدان نمود
روشنی رفتی و دل شد مبتلا، حالا چرا؟
عاشقِ چشمت شدم، خواندی مرا افسانهای
من بمانم، تو نباشی بر وفا، حالا چرا؟
هرچه هستم، هرچه بودم، سایهای از عشق تو
ماندهام با درد و حسرت بیصدا، حالا چرا؟
ابوفاضل اکبری