باید ازخویش گذر کرد ،

باید ازخویش گذر کرد ،
تا که به خدا رسید
باید ازهلال گذر کرد ،
تا که به ، بدرالدُجا رسید

من ازخویش عبور کردم
با یه غلتکی به سنگینیِ صبر
روحم بعد ازآن پرید و،
نشست آرام و رها ،
به روی ابر

حالا من همسایه ی بارانم
گرچه با فاصله از یارانم

حالا من در ازای احساسم ،
باد را میخرم
من با خاطرات خوبم ،
بخشهای خوب یاد را میخرم

حالا آزاد و رها ،
میتوانم بگویم که دگرمن خاک نی ام
دگرمیتوانم با قدرت بگویم :
یک ترانه ای قشنگ ز یک نِی ام

مرا چوپان خوبِ سادگیها ،
در دشت نواخت
ازوقتی که من ،
ترانه ای سازشدم ،
این دل ، یک برنده بود و،
دگرهیچوقت نباخت

بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.