ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سینه ام بی قرار یک خط شعر
همچو شمعیست که آب میگردد
خانه دلم اگرچه آبادست
ذره ذره خراب میگردد
آسمانم سرد و تاریک است
ابری و غبارآلود و یخبندان
میشود سکوت دل را نشکست
میشود همیشه ماند در زندان
میشود بسته تر کرد چشمان را
ولی برای ندیدنش دیر است
میشود دستها را رهاتر کرد
دستهایی که به پاش زنجیر است
گوشهایم همیشه لبریز است
از سکوت بی وطن ماندن
با نوای عشق رقصیدن
بی صدا برای هم خواندن
حرفهایی شنیده میگردند
در میان این نگفتن ها
سپیده دم زمان بیداری ست
لاجرم، بعد خفتن ها
چشمهایم خیره می مانند
سوی تو، همین حوالیها
قلب من از عشق سرشارست
در هجوم غریب خالیها
احمد رمضانی فرخانی