شاید بیاید امشب در گوشه خیالم

شاید بیاید امشب در گوشه خیالم
تا در نگاه او من از درد و غم بگویم

اندر کویر لب ها گل خنده ای بروید
شاید که در تب او نورِ‌ لقا ببینم

اندر خمار هستی باده از او بگیرم
شاید رهی نماید در مستیش بمیرم

در هق هق شبانه جانم در اشک شویم
شاید دری گشاید تا پشت غم نمانم

از قیل و قال دنیا آخر رها بگردم
آن عطر مسکرانه در انتها ببویم

شاید نوازشی کرد این جان کودکانه
شاید به من بتابد تا بر درش نکوبم

در لحظه های تاریک خرقه ی صبح پوشم
شاید بیاید آخر تا از غمش نسوزم

همچون درخت امید، کز دانه ای برآید
شاید که با عصایش، دریای غم گشایم


سید علی موسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد