| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
خواستم خانه ای از عشق بسازم، که نشد
قطعه ای از غزلم را بنوازم که نشد
خواستم یاد بگیری که ستمگر نشوی
سپر و دشنه ز داغم، بگدازم که نشد
ای پسر ای که فراموش شده نام پدر
خواستم بر نفست باز بنازم .که نشد
بغلم سرد شده، نیست نشانی ز کسی
گفتم این بار دلم را به تو بازم .... که نشد
فاتح این همه زیبایی و محبوب تویی؟
گفت و گو کردم و کم بود نمازم که نشد؟؟
نشد از روشنی چشم تو سیراب شوم
خواستم چشمه شوم ، سمت تو تازم، که نشد
با همین چوبک و یک تکه ی کاغذ روزی
خواستم شکل تو را...چون تو بسازم که نشد.
نرجس نقابی