میگی چرا آمده ای به دنیا ؟

میگی چرا آمده ای به دنیا ؟
آمده ام به باختن عادت کنم
باید با صبر با همه چیز بسازم
آمده ام به ساختن عادت کنم

باید بتازم یکریز،
بر نفْس و برشیاطین
آمده ام به تاختن عادت کنم

باید به ورطه ها روم ،
مرواریدهای زندگی ام آنجاست
باید به ژرفا رفتن عادت کنم
آمده ام که نفْسم ،
از اوج کوه غرور
آمده ام که روحم ،
با عشقی همچون شبنم و پُرسُرور
به دریا افتادن عادت کند

باید بهر تشکری خشک و خالی هم شده ،
باید با سجده و رکوع ،
خدای خوبم را عبادت کنم

بهراینکه خوب جمع و جورکنم ،
این تک حیات را
باید یکریر به جِد رشادت کنم

باید تقدسی بگیرد حیات بیکران
باید بزرگان را که استاد حیاتند زیارت کنم

راه راه بودن ، زندان را به یاد من میاره
سادگی اوج روح است
به جان میگم باید تا میتوانم ساده ت کنم
باید به یاری حق ،
تُوی خوب را غرق سعادت کنم

با غم به هیچ جا نرسیده ام ،
نخواهم رسید
به جان میگم باید که هرطورشده
هرلحظه شادت کنم

به چشم میگم بیا بریم تا اوج نور الله
باید به نورِخوشش ماتت کنم

به رِبّ میگم :
قشنگتر از تو نیست درعالمین
یاری نما فراموشی ،
عشقِ منو نگیره
یاری نما تا ابد یادت کنم

بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد