دوش دیدم که فلک دام فریبم بنهاد

دوش دیدم که فلک دام فریبم بنهاد
گرد غم ریخت و شادی ز جهان رخ بنهاد

گفتم ای چرخ ستمگر، چه جفا آوردی؟
گفت تقدیر چنین رفت و مرا حکم افتاد

راز این گنبد گردون نه به تدبیر گشاست
هر که داناست، ز اندوه جهان دل بنهاد

باده برگیر و ز اندوه فرو شوی وجود
که ره عشق، همه خون جگرها بفشاند

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد