شیرین شدم وخسرو و فرهاد ندیدم

شیرین شدم وخسرو و فرهاد ندیدم
در حجله ی اندوهم و داماد ندیدم

در عشق به انصاف و کرم شهره ام اما
زین ورطه ی بیداد گهی داد ندیدم

بانوی وفا بودم و پابند تعهد
افسوس که غیر از غم ناراد ندیدم

افسانه ی احساس مرا با که نوشتند
صیدم که بخود عاشق صیاد ندیدم

من خاک مرمت به تنم بود و دریغا
ویران شدم و خانه ام آباد ندیدم

از برگ لبم ژاله ی خون میچکد و آه
در آیینه یک دم لب خود شاد ندیدم

گفتند غزال غزلی حیف در این دشت
جز گرگ به خود جفتی و همزاد ندیدم

سینوهه کجایی که فراقش به جگر زد
یک لحظه دل از حصر غم ازاد ندیدم

من عارفه ی بزم سکوتم نه هیاهو
طوفانزده ی بختم و جز باد ندیدم

پندار مرا بر ورقی نیک نوشتند
این حسن ولی در همه افراد ندیدم

فریاد دو چشم منی و آه که سویم
در حنجره ی چشم تو فریاد ندیدم

یک باغ مرکب به قلم دارم و آوخ
یک بیت که دورت کند از یاد ندیدم.


الهام امریاس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد