آمدنم ببین کنون؛ رَستم ازآن، خمارِ دوش

آمدنم ببین کنون؛ رَستم ازآن، خمارِ دوش
بی‌سر و پا، رَماندی‌ام؛ سرزدم از دلم، خموش

مست و خراب، می‌زدم، بر دلِ نا کجا؛ رهی
جامِ کهن، شکسته‌ام؛ باده‌ی نو شدم؛ بنوش

جامه‌دران، گریختم؛ از دَد و کین و دادِ تو
جامه‌ی جان، تهی ز تن؛ جامه‌ی نو شدم، بپوش


آن که فِسُردیَش غمان؛ بی‌دل و هوش و عقل و جان
دل، بِبُرید ز عقلِ مَنگ؛ سرزده از دلش؛ بهوش

عقلِ سبُک رآیِ گران؛ نیست دگر، وبالِ جان
عشق نشسته جایِ آن؛ زآنِ تو شد؛ بگیر بدوش

حلقه بگوشِ عقل شدی؛ با دلِ سردِ بی‌خروش
جان بِرَهان چو من ز عقل؛ با دلِ عاشقم؛ بجوش

حسین یوسفیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.