ای کاش پایانی بود در این عبور

راهی که گم شد در غبار شبان
چون سایه‌ای در وهمِ رویای جان

دریا نشانی از کناره نداشت
اشکی که افتاد از نگاهِ جهان

دل، خسته از زخمِ تمنای محض
شکسته شد در خنده‌های نهان

چون شمعِ خاموش در دلِ طوفان
بی‌نور و بی‌سو، مانده بر آسمان

خواهم تو را با دست‌های تهی
اما که بی‌راه است این داستان

ای کاش پایانی بود در این عبور
که مرهمی باشد به دردِ نهان



الناز عابدینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.