چشمان دائم منتظر، با دیدن تو خیس شد

چشمان دائم منتظر، با دیدن تو خیس شد
این برزخ خاکستری، از عطر تو پردیس شد
خوش آمدی بر قلب من، مهمان خوش نقش و نگار
این کلبه درویشیم، با مهر تو تقدیس شد
من خون فشاندم روز و شب تا ساغرت لبریز گشت
در زلف تو پیچیده ام، تا گیسوانت گیس شد
بی اختیار وامانده ام در حیرت زیباییت
مبهوت تو هم جن و انس، فرشته و ابلیس شد
چیزی شبیه معجزه قلب مرا پالوده کرد
تا نقش و نام و چهره ات در پیش من قدیس شد
یکبار دیگر ناگزیر، خواهی نخواهی میروی
تو در فراغ این فراق، من غصه ام تجنیس شد
صاحبدلان عشق، کی در بوق و کرنا میکنند؟
در مکتب ما، عاشقی، مهر سکوت و هیس شد
عمرم به سر آمد ولی چیزی ز من نامردنیست
این پیکر ناکوک من در عاشقی تندیس شد


احمد رمضانی فرخانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.