نگاهش آتشین و لشکری از ناز دنبالش

نگاهش  آتشین  و  لشکری از  ناز  دنبالش
گذر می کرد چون ماه و دل من باز دنبالش

نه  تنها  من  اسیر  آفتاب  مهر  او  بودم
فراوان بود چون من عاشق و سرباز دنبالش

تمام  دین  خود  را  ریختم در پای چشمانش
همان چشمی که دارد صد هزار اعجاز دنبالش


نمی دانم چه دیدم یا چه گفتم در ازل یا رب
چو وا کردم دو چشم افتادم از آغاز دنبالش

تمام عمرم از گیسوی پر پیچ و خمش گفتم
و  شب های  دراز  قافیه  پرداز  دنبالش

یکایک خاطراتم در قفس پوسید و با حسرت
به  دل  ماند  آرزوی  لذّت  پرواز  دنبالش

به اوج آسمانها  می برد روح پریشان را
نوای  دلکش  سازی و  یک آواز دنبالش

غریبانه سفر می کرد واسع از دیار خود
نبود  از  آشنایان، یک  نفر  همراز  دنبالش

سید علی کهنگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد