ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اسمش یلدا بود .
همسایه اطلق اجاره یکساله .
ومنم،تازه شده هشت ساله .
خردسالی شیرن بود ،زیباروی شش ساله .
گیسوانی،چوابریشم نرم .
بافته شده بلند، برنگ سایه .
چو شب یلدا بلند بود مویش .
خنده هم هر لحظه بر رویش .
من ندانست ،که چیست یلدا شب .
که چرا هست .وچه باید باشد .
تا که مادرش دعوتی کرد مارا .
که رویم اطاق انها ونباشیم تنها .
پنداربچگی میگفت شاید .
خاطر دخترشان به شب نام گرفته یلدا .
بچگی بود دگر،نداشتم خاطره یلداشب .
تا بدان سن نبودم به یلدای ای در شب .
شب که شد دور هم بودیم ما .
وچه خوش بود ،زیر کرسی کنار یلدا .
فال حافظ بگرفتند وهی خندیدیم .
زیر کرسی گرم ،آجیل ومیوه هی لمباندیم .
چه خوش بود آنشب،مزه اش مانده هنوز .
بعدچل سال،یکشپ خاطره ساز یلدا .
هرکجا هست نگهدارش خدا .
دیگرم نیست امیدی مثل آنشب پیدا .
احمدرضاآزاد