در کوچه مان کسی می خواند

در کوچه مان کسی می خواند
کودکی یا مردی؟
من نمی دانم
کوچه مان تاریک است
اما شب نیست
چندی ایست روز هایمان تاریک است
از برای چه؟
بی برقی
اولش سخت بود
اما دیگر عادت شده است
مثل خوردن
خوابیدن
زندگی کردن با سختی
لب فرو بستن
با همه حرف های که
بر دل داری
یا دیدن کسی که در گوشه‌ی
خیابان
با پتویی بر سر افتاده است
یا که پنداری مرده است
این چنین دیدن
زیاد است
اما عادت شده است یا زنی را دیدن
در پی معاشش
یا هر چیز دیگر
جلوی ماشینی را می گیرد
آه لحظات سختی ایست
اما عادت شده است
یا صدای کودکی که می گرید
درد دارد
یا که نه جر و بحث زن و مرد
همسایه
دردناک است
اما عادت شده است
یا صدای پارس سگی
که نمی دانی چه علت دارد
بی اعتنایی به یکدیگر
بی عشقی
در حسرت یک لبخند ماندن
یک نگاه از سر مهر ندیدن
آری افسوس که عادت شده است
این روزها
روز ها مان تاریک است
کوچه ها می دانند
که زمستان در یک قدمی ایست
پاییز با تمام هجرانش
کوله بارش را
بسته است
و منم گاه از پس پنجره ایی
به کوچه مان می نگرم
آسمان کوچه مان ابری شده است
آسمان دل من هم ابری است
آری از برای من و او
همه چیز عادت شده است
مثل صدای آوازی می ماند
که در کوچه ها پیچیده است
شاید آن کسی که می خواند
به این تاریکی
رد شدن ها با سردی
عادت کرده است یا قدم های تکراری
در خیابان های پر تکرار
بی هدف گام بر داشتن
سر به زیر ماندن
سلامی را دریغ داشتن
باز هم عادت شده است
اما عادت خوب است یا بد؟
نمی دانم نمی دانم
می دانی پنداری از برای من وما
عادت کردن به سکوت و
لب فرو بستن
عادت شده است آری

شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.