کاش پروازی بدنبالت نبود

کاش پروازی بدنبالت نبود

کاش رفتن عاقبت کارت نبود

حیف از وقتی که بادریای تو

موج ساحل بودم ودور ازتو
برگرداب خود

هرنسیم و بوی عشقت کان زدریای دلت برخاسته

انچنان روحم فزاید، شوق دیدارت کنم

ابر باران زای مهرت برکویرقلب من

دائما بارید وبارد تاکه شیرینم کند

عاقبت فتح الفتوحی بازشداز بهر تو

ابر ودریا باهمش برتافت سوی ٱذرخش

من به شوق بارشت بودم که دیدم ازرخت

چشم رنگینی بجاماندو کمان ابرویت

ای خوشت بادای پدرآن ابروبادو روی ماه

من به شوق بارشت دراین کویر دل نهالی کاشتم

غلامرضا مشهدی ایوز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد