تک نگاهی کن به اشک جاریِ این دیدگانم

تک نگاهی کن به اشک جاریِ این دیدگانم
تا بدانی آنچه در دل هست، ناید بر زبانم

گاهی گر من بشکنم بغض درونم، گوش سنگین
بشنود تَقِّ شکست بند بندِ استخوانم

گر گشایم من کتابِ کهنه ی پندارِ ذهنم
دیگرم نه دوستانی باشدم ، نی همراهانم

هر چه گفتی کرده ام کاری دگر ناید ز دستم
لیکن این اسب غزل را تا بخواهی میدوانم

از دلم شادی برفته دردهایم گشته افزون
مدّتی باشد ندیدم در بهاران ارغوانم

فصل گلها و نهالان در ستیز است با خزان هم
زین طرف تو این چنینی زانطرف من انچنانم

خانه ویران،کوچه ویران،شهر ویران، بوم ویران
هر کجا ویرانی دیدم : آشنا با خشت جانم :

جعفر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد