بیا تا مصر سبز من ؛ عزیزم

از آن کنعان سرشار از حسادت
بیا تا مصر سبز من ؛ عزیزم
که از عشق تو ضدّ هرچه دشمن
دقیقا مثل رستم ؛ می ستیزم

بیا آغوش بی دوز و کلک را
برایت باز وا کردم ، هوسناک
به عشقت گرم شد شومینه ی دل
بیا در استکان چایی بریزم

بیا وُ کشتزار قلب خود را
برایم کشتکاری کن؛ چمن کن
میان دشت دل با رقص و آواز
برویان بذرهای عطرخیزم

بنوش از این شراب کهنه ی من
تو هم مثل خود من اهل خمری
اگر کفاره اش جانست؛ باشد
ولی از هرچه عاقل میگریزم

به گورِ مردم خنّاس وحشی
من و تو؛ بقچه ی گیلاس وحشی
بیا باب دل من باش ؛ یوسف
بنوش از این شراب روی میزم

مهین اسدی آسترکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.