از چشم بیفتاد دو چشمش چون بارش اسفند

از چشم بیفتاد دو چشمش چون بارش اسفند
بر هیمه خاموش فتاده سپندم از بارش اسفند
آن چشم‌ که گویی درآن جام عسل بود زهری بود
آن لب که شرابش انگوری بود زهر تریاقی بود
وعده آمدنش از حد بگذشت و عهدش شد باطل
الوعده وفا هرکه عهدش بشکست مهرش شدباطل
آمد آن یارِ جفا پیشهِ مدهوشِ رقیبْ، جبار آمد
مثل داروغه ای از جانب کنکاش به پیکار آمد
به گمانش من دل خسته چو او در طلب دیگریم

بر گمانش نفرین، اوچنین و من درپی خنیاگریم
از چشم من افتاده او، بس که مرا زخود دور کرد
رند آمد با حیله وصدجور مرا عاشق و مستور کرد
بیچاره منم، بیچاره تویی، من چاره شدم ناچار تویی
مهرم به فزون عشقم به فزون توزارشدی ناچار تویی
عاشق من و آن خوار تویی، در گلشن دل تو خار شدی
در لاف عشق استاد تویی، در محکمه ام تو زار شدی
گر گویمت ظالم تویی، باز انصاف ز من زایل شود
هر ظالمی هم عاشق است از بخت دل غافل شود
حیف آن هزار و اند روز عاشقی، عشق و فریب
دلتنگ آن عشق محال، عشق عجیب، حس غریب

رویا جلیل توانا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.