از تو یک جفت کفش،

از تو
یک جفت کفش،
جای پایی در باغچه
و عطری عاشقانه
که هنوز بوی تو دارد.

از من
دلتنگی،
بی‌قراری
و داغ نبودنت
که دل را می‌سوزاند،
بجا مانده است.

کفش‌هایت را
در باغچهٔ نبودنت می‌کارم،
تا شاید بهار
گلی از آن بروید،
و من در سایهٔ آن،
به انتظارت بنشینم.

هر روز،
به یاد تو،
به آسمان نگاه می‌کنم
و انتظار می‌کشم
تا باد؛
عطر تو را به من بازگرداند.

گلی که از این عشق
در باغچهٔ خالی می‌روید
شاید نشانه‌ای باشد
از آمدنت،
و من،
با دلی پر از امید،
در سایه‌اش،
به خواب‌های شیرین‌ات فکر می کنم.

محمدرضا امیرخانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.