ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گاهی به یک لبخندمرموزی دچاری
گاهی به بادم می دهی با گریه زاری
گاهی نمی دانم، خودت هستی و یا او
گاهی نمی خندی و می ماند خماری
سرچشمه ی آینده ای پر نور هستی
خورشید را در کوله بار خویش داری؟
لعنت به چشمان دروغ و حیله بازی
که ریشه کرده در سکوت عشق جاری
تنهایی ام، زیباترین ....تقدیر سال است
تا تو ....در این جامه دریدن دست داری
انگار صد سال از سکوت من گذشته
و تو چو گرگی پنجه در بن بست داری
می دانم، از مرز جنون هم پیش رفتی
و در وجودت مردکی، سرمست داری
یک سیلی از خواب پریشان هدیه بر تو
تا باز گردد چشمهایت از خماری
نرجس نقابی