چون مسلمان میشوم از خود گریزان میشوم

چون مسلمان میشوم از خود گریزان میشوم
سر به سجده میبرم از خود گریزان میشوم

با تو چون راز میگویم دیگران آن نشنوند
زاهد رندان میشوم از خود گریزان میشوم

گفته بودم با تو میخانه را معبد خود میکنم
آتش هجران میشوم از خود گریزان میشوم

دوش باده در دست و خمش بر دوش بود
باده مستان میشوم از خود گریزان میشوم

او نوازش میکند صد باده را با ناز خود
امشب خندان میشوم از خود گریزان میشوم

از درون چاه یوسف چو آمد برون آزاده شد
من به مستان میشوم از خود گریزان میشوم

او کسی را باده میداد باده اش لبریز بود
لب به باده میشوم از خود گریزان میشوم

اتفاقی نیست بشکسته اند در خانقا پیمانه را
دریا خرامان میشوم از خود گریزان میشوم

باده لبریز می و ساقی چه خوش با باده است
من غزل خوان میشوم از خود گریزان میشوم

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.