آرامشم را تبدیل مکن ای کابوس

آرامشم را تبدیل مکن ای کابوس ،
به نا آرامی
ای تو که مرکزِ هر آلامی

کاش منِ بی چتر،
میدیدم که توسخاوت داری همچون بارانی
اما تگرگی ،
هریک اندازه ی یک توپ تنیس
اما با اینهمه یکریز خسارت ،
وجدان که نداری ،
خودت بعد ازآنهمه پرتابه ی درد ،
بینم که چو قاتلینِ بالفطره و مادرزاد ،
آرامی

ای تو اِی کابوس که شادی را زمن ،
میتارانی ،
تن ات میخاره برای شرّ
چونکه خود را هردم چون معتاد میخارانی

تو همچو یک دالانی
باریک و دراز و تنگ و تاریک
همیشه ی خدا هم ،
بی سر و سامانی

میترسانی ام و،
میگویی که من ترس ندارم
تو یقین ، ازجمله ریاکارانی

خوش خط و خال نیستی ،
اما ازجمله ی اژدهاها و، مارانی
اگر سگ هم باشی ،
بدون شک تو از هارانی
که نداری مثل رؤیا ،
سفت و سخت یارانی


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.