سالیـانیست کــه از دور تو را می نــگرم

سالیـانیست کــه از دور تو را می نــگرم
و چه ممنوعه خیالیست که باشی به برم

من اگر ادم و تو میــــوه ی ممنوعه بُدی
کی پشیمــــان بشوم بر تو اگــر لب ببرم ؟

رقص در اتش عشق تو چنین است به من
که اگر سوخته شد بال و پــرم خوب تــرم

من که چون مرغ، اسیر قفس عشق شدم
و نـدانــم که چرا در قفـــس ازاد تـــرم

زهـــــرِ عشق تو اثر کرده به اعـماق وجود
خونم آلوده شده و جــــگرم کـــــرده ورم

آنـــقَدَر زخم براین پیـــکر بی جان زده ای
کــاش یـک بار چو مرهم تو بیایی به بـرم

گــفته بودم که من از دور تـو را می نـگرم
حال بشنـو کــه درآورده فواصــل پـدرم


نازنین فاطمه ولی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد