| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
به نام خداوند عشق .
دلبری کرد مرا لیک چه آساااااااااااان زد و رفت
او نداد از لب خود بوسه به احسان، زد و رفت
آخر آن شربت شیرین نچشیدم ، چه کنم
آن پری پیکر از این خانه شتابان زد و رفت
حال این خانهی دل گشته چنان خانهی غم
گشته فریاد مرا ، او به چه بُرهان زد و رفت
هر کجا صحبتی از عشق مرا بود ، شنود
پسچرا قصّه ندانست وچو مستان زدو رفت
قصّه از عشق دهد بر دل شیدا چه خوشی
چیست برجان چو شیدای که آنسان زد و رفت
اوّل از عشق و ارااااااادت به تمنّا شده بود
بعدِ چندی چه بُریداز من و گریان زد و رفت
آری از عشق سخن ار که بُوَد،عشقخداست
فکر او عشق دگر بود و پشیمان زد و رفت
عشوهها بود به کااااارش که زند لرزه به دل
غافل از عشق خدایی و چه لرزان زد و رفت
هر کجا بااااااااااد خدایا تو ز غم دورش دار
آن سفرکرده که دلداد وچه آسان زد و رفت
فاتح ار عشق خدایی است شود دل همه نور
با چنین نور بباااااااااااااید رَهِ جانان زد و رفت .
ولی اله فتحی