شاید این بغض فرو خورده زمانی ترکید

شاید این بغض فرو خورده زمانی ترکید
گریه و اشک شد از ابر بهارم بچکید

رسم گلدان نبود تا که مرا خوار کنی
غیر از آن کفتر چاهی به طلب هیچ ندید

گاه در خاک نمورم به چه سان رشد کنم؟
شب پره آمد و از برگ گلم رفت ، پرید

آه از قلب جگر سوز من و شمع شکیب
قطره قطره شده ام ذوب تر از سنگ حدید

زال دورانم و در باغ بخشکیده درخت
بار و برگ ریخته و موی بگردیده سپید

عشق در سینه چه غمباد مشبه شده درد
مرهم از صمغ عرب نای و گلویم بدرید

بس کن از مردم بد طینت آزار دو چشم
کور کردی و مرا خواب خوش از سر برهید

دل عصیانگرم آجر خورد از نان و کباب
عقل دندان مرا ریشه زند شاخه ی بید

قفل بر مهر دلم بسته دعا ساحر و دیو
باز بگشا در این غم کده با شاه، کلید

آسمان تنگ تر از رنگ ، زمین مورث جنگ
عاقبت خلعت زین پوشم و خفتم چو شهید

اسب بختم لگد انداخت به نوزاد خیال
حال برنا شده و رام نگردید و رمید

برو از سفسطه بیرون و فریبنده مپوی
که قیامت زده فریاد شرر بار و وعــید

تار و پودم بگسل دامن عصمت مشکاف
غمزه بر شوکت مه شسته به افعال پلید

چشمه ی شعر مرا نیست غزل واره ی آب
شبنم از کوی تو ای دوست نسیمی بوزید

کنج آغوش تو غوغاست سحر ، رب معید
روز میــلاد من آغاز شد و صبح دمــیــد


افروز ابراهیمی افرا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.