در میان ازدحام نبودن ها

در میان ازدحام نبودن ها
به رفتن ، عادتی مبرم داشتم...
از همان شبی که کوله بار تبعید می بستم
تار و پود احساسم بوی خاک های
نم خورده ی زندان می داد....
گاهی، دلم می خواست لا به لای میله های
آهنین و زنگار گرفته ی این بیقوله
نیمه جان، کمی هوای خنک
نفس نفس می زدم...
کسی در آنسوی پنجره دستم را می فشرد
و مرا خطاب می نمود...

ای بخت برگشته
هنوز زنده ای ...؟
و من با لبخند ملاحت باری پاسخ می دادم
مگر نمی بینی که سالهاست
کفن غربت پوسانده ام
بگذر ، و بگذار
تا خواب رویاهایم را دنبال کنم....
نه ترحمی و یا شفقتی در
دیار نژاد پرستان به خاطر نخواهم آورد

پوست دوست به تن کرده ام
تا عداوت را زیر گرد و غبار سکوت پنهان سازم

خسته ام
خسته از کابوس های رنگ به رنگ

آری...
سرنوشت قلم شکسته ای بیش نبود
که مهر و موم کرد
خطبه ی عاقد دوره گرد را ...

( یادواره ای از من باقی خواهد ماند
و آن اشعاریست که ناکام خفته اند... )


افروز ابراهیمی افرا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.