ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در میان ازدحام نبودن ها
به رفتن ، عادتی مبرم داشتم...
از همان شبی که کوله بار تبعید می بستم
تار و پود احساسم بوی خاک های
نم خورده ی زندان می داد....
گاهی، دلم می خواست لا به لای میله های
آهنین و زنگار گرفته ی این بیقوله
نیمه جان، کمی هوای خنک
نفس نفس می زدم...
کسی در آنسوی پنجره دستم را می فشرد
و مرا خطاب می نمود...
ای بخت برگشته
هنوز زنده ای ...؟
و من با لبخند ملاحت باری پاسخ می دادم
مگر نمی بینی که سالهاست
کفن غربت پوسانده ام
بگذر ، و بگذار
تا خواب رویاهایم را دنبال کنم....
نه ترحمی و یا شفقتی در
دیار نژاد پرستان به خاطر نخواهم آورد
پوست دوست به تن کرده ام
تا عداوت را زیر گرد و غبار سکوت پنهان سازم
خسته ام
خسته از کابوس های رنگ به رنگ
آری...
سرنوشت قلم شکسته ای بیش نبود
که مهر و موم کرد
خطبه ی عاقد دوره گرد را ...
( یادواره ای از من باقی خواهد ماند
و آن اشعاریست که ناکام خفته اند... )
افروز ابراهیمی افرا