مرکب عصیان گر و

مرکب عصیان گر و
سرکش
ظن و گمان به باد و باران
خلسه ها راکد و پرهیز ز فهم
قصه ها تکراری
جان ، عاریت ، ورطه ، سنگلاخ
دلم
محاسنش
سپید شد از این همه لطیفه های روزگار
سینه ام
بلاکش رنگین کمان و آسمان نیز
چکش به دست
هی میبارد
این چه آب و تاب ست
ناشا ؟
که گل آلود هیجانی ست در این پیکر گوژپشت
مبهوت ساکنی
در هیئت سالک به زیر درخت
شنید
از لاله با صوت خاک
نور نصوح
در مکتب ریشه
ساقه را ، سلیم میسازد
سر ریز برکه از دلجویی نهر
گونه خیس و گلبرگ ، خیس
چه برزخ بی سخاوتی ست رنجوری
و گلزار خاکساری ست بندگی
و چه
ملاحتی ست در سلوک
و زلال تبسمی ست شعر
در پی وارستگی
بندی گفت
موج ظلم
زیر و رو خواهد کرد هسته ی ظالم را
جوجه تیغی از کوه آمده بود
و من ماهها
در کوه نجوا کرده بودم عبارات آسمانی را

فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.