صدای کفش می آید، نفس نفس زدن عشق

صدای کفش می آید، نفس نفس زدن عشق
به گوش میرسد انگار، بانگ پس زدن عشق

من و تو خلسه ی آن ایستگاه در هیجانیم
قطار پیر جدایی به روی ریل زمانیم

نگاه کن به صدایی که مانده در ضربانم
ببین، هنوز کمی از تو هست در شریانم


هنوز منتظرم، آن قطار رفته، بیاید
نفس به جسم به بالای دار رفته، بیاید

قطار،حامل اندوه دسته جمعی شهراست
که با خیال وصال و امید جاده به قهراست

قطار خسته ترین پیر مرد در حرکت بود
عصا به دست، به لب دود و درد در حرکت بود

قطار مبدا تاریخ داغ های بشر شد
سفر خلاصه ی آن عاشقانه های هدر شد

مرا کنار همین صندلی مرده بمیران
کنار ساعت خاموش خاک خورده بمیران

که مرگ عاقبت عاشقان قلب به دوش ست
و ایستگاه همان مرد پست عشق فروش است


علی احمدپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.