ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
زیر گوشمان از همان کودکی نجوا کردند
که نمیتوانی با خدایت آن طور که میخواهی درد دل کنی...
از کودکی به زخم هایمان خنج زدن
روزگارمان را مثل قاصدک های خسته از فوت های انسان ها و خسته از رساندن آرزوهای انسان ها به خدا تیره ساختند...
آه ای خستگی وحشتناک درون قلب زخمی من...
امروز با من بخوان که دیگر جاویدان هستی و دیگر در درون من به پایان نمیرسی...
روزی که مُردَم را خوب یادم است
چشم هایم دیگر ظلم را نمیدید
گوش هایم دیگر صدای یتیمان را نمیشنوید
زبانم دیگر نمیتواست به راستی سخن بگوید..
و حتی ابروهایم از شدت تعجب از ظالمان به بالا نمیپرید..
روزی که مُردَم هوا تاریک بود
غروب دلتنگ بود...
شبِ تاریک آماده برای آمدن بود...
روزی که من مُردَم پرنده در آسمانی که من زیر آن نفس میکشیدم گذر نمیکرد
زیرا عشق را در آن آسمان گم کرده بود..
من آن روز تنها جسمم زنده بود وُ روحم خود را گم کرده بود..
مثل من مثل تو.
که نمیدانیم کیسیتم و در این هستی از این جهان چه میخواهیم
ای
پرستو های مهاجر مبادا در بین راه عاشق شوید زیرا نگاهتان دیگر با آن راهی
که در آن عاشق شدید عهدی میبندد که خودتان هم نمیفهمید...
امروز این اهنگ زندگی ام خوب به یادم میماند
ای خستگی درون قلب زخمی من،با من بخوان که جاویدان هستی و هیچ وقت به پایان نمیرسی...
یگانه یوسفی