تمام آسمان ابریست دلم باران میخواهد

تمام آسمان ابریست دلم باران میخواهد
درون سینه طوفانیست کمی رگبار میخواهد

هوا سرداست میلرزم دلم آفتاب میخواهد
دلم مردابی است تاریک؛ همی مهتاب میخواهد

صدایی بر نمی خیزد سکوتی حزن انگیز است
دلم یک قله ی یک کوه کمی فریاد میخواهد

بده ساغی شرابت را بریز وباز مستم کن
که این بیچاره گه گاهی می انگور میخواهد

بده قاضی رایت را خلاصم کن مشتاقم
دلم چند سال زندان و کمی شلاق میخواهد

گمانم عقل ذایل شد چه از دیوانگی خوشتر؟
که این دیوانگی امد دلم زنجیر می خواهد

عمیقا خسته ام بی عشق و افتاده ام بیمار
دلم یک خواب طولانی کمی آغوش میخواهد

بلی در باغ رویایم بسی پاییز طولانیست
دلم یک باغبان یک گل،درخت سیب میخواهد

هنوز عطر تنش باقیست کنار میز صبحانه
دلم یک استکان چای و پنیر و نان میخواهد


تماشای رخش چون ماه ازاین فاصله زیبانیست
دلم یک نردبان ،یک بام دلم دیوار میخواهد

به یاد خاطرش بودن به از بودن با اغیار
دلم یک کلبه چوبی کنار یار می خواهد

برای رفع این تردید، کمی امید می خواهد
دوخط سعدی یا حافظ دلم خیام میخواهد

محمد بهرامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.