آن هنگام که اندیشه های فرزندان تمام می شوند

آن هنگام که اندیشه های فرزندان تمام می شوند
این مسئله را مردی قلم می زند
میدانم زنی در لباس مردانگی
نمی ترسید و فرمان می داد
ودر شب فریاد نمی زد
و صبحگاهان در لا به لای درختان جوان بلوط
منتظر کسی بود صبح خیر بگوید و
پاسخی ندهد
تا دیگران بدانند چه با غیرت
و او عشقش را پنهانی نگه دارد
و جوان کرد با خنده گذشت
تادر گرمسیر کاری باشد
و عشقش را مدتی جوان نگه بدارد
آنقدر سرمایه نداشتیم
تا اندگی افروختیم
کوچ اجباری
ماندگاری طولانی
و پس اندازهای سخت
چیزی باقی نگذاشت
چیزی از عاشقی نسیبمان نگشت.
بعد از سالها
در ابادی پیر زنان گفتند در کودگی چیزی شنیدیم
اوه
خیلی دور
گورستان قدیمی کجاست.


علی محسنی پارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.