بیا از شب بگذریم...

بیا از شب بگذریم...

خورشید برسد
تو رانشانش می‌دهم


غروب،بغضِ خورشید است

حضورت بیداد می‌کند
نورِ من
رخ‌به‌رخم بمان
بر من بتاب

تاربه‌تارِ موهایم به دستانِ تو که می‌رسد
می‌درخشد
از مشرق تا مغربِ صورتم
گرم می‌شود
روشن می‌شوند چشمهایم
آرام می‌گیرند پلکهایم

سکوتم را میشنوی؟

امروز
یک طلوع بیشتر، تو را دوست داشتم


سمانه فربد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.