از حافظ و شاخ نباتش هر چه گفتم

باید غزل می گفتم اما مثنوی شد
یک نکته از ظاهر ولیکن معنوی شد

مریم ترین گل با نفس های مسیحا
بانوی شهر معجزات عیسوی شد

مانند دشتی از شقایق های وحشی
خون جگر می خورد و آخر لالوی شد

از حافظ و شاخ نباتش هر چه گفتم
هر واژه ام لبریز شمس و مولوی شد

از بس که راه کوچه باغم را گرفتند
این بخت خواب آلوده آخر منزوی شد

دنیا بهشت اول نوع بشر بود
یک خوشه گندم سد راه اخروی شد

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.