در بلندای شبی یلدایی

در بلندای شبی یلدایی
ساعت عشق، وجبی مانده به دیدارت بود...
من در این خلوتگاه
ز جهانی فارغ
در هیاهوی دل تنگ خودم
و در اندیشه تقدیر غریب
باران که گرفت
چتر خود را بستم
چتر یادآور بی مهری این دوران است..
دیگر اکنون، باران
بغض نیلوفری مرداب است
و در این محنت گاه
آنچه بر عرش خدا لرزه بینداخت چه بود؟
فاصله بود...
فاصله بر تن ویرانه ی عشق گفت، بسوز
و در این واژه ی سخت
فریاد نگاهی نگران است هنوز

نیر صفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.