منتظر بود که دست هایش را پنهان کند

منتظر بود که دست هایش را پنهان کند
مثل وقتی که قرن ها در خودش فرو رفته
دست هایش را از خودش بیرون بکشد
و خودش را از نبودنش جدا می کند
دست هایش سرد می شود
دلیل آتش را نمی فهمد
دلیل سرما را در آتش نمی فهمد
آتش خاموش می شود
دلیل آتش وقتی خورشید می تابد را نمی فهمد
خورشید خاموش می شود تاریکی حجم دست هایش را می بلعد
دلیل این همه تاریکی وقتی خورشید می تابد را نمی فهمد
نمیداند خورشید تاریک می کند یا تاریکی آتش می زند
نمیداند تنهایی تاریک می کند یا تاریکی تنهایی را می آورد
دلیل این همه تنهایی را نمی فهمد
دلیل این همه تنهایی در خیابان های شلوغ را نمی فهمد
دلیل این همه تنهایی در تاریکی را نمی فهمد
دلیل پنجره ای که در قاب تنهایی اش می میرد
در من پنجره ای است که جنین دیواری را سقط کرده است
وقتی تکه تکه خودش را پس می دهد
دلیل بودنش را نمی فهمد
دست هایش را بیرون می کشد
اجاقی تاریک
و تنهایی شعله ایست که دست هایش را می سوزاند.
دلیل بودنش را نمی فهمد
وقتی دلتنگی هایش آغاز می شود


محمد رضا ترابی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.